۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه
آیا خاتمی رد صلاحیت می شود؟
اگر شورای نگهبان تشخیص داده رد صلاحیت بشه رهبر چه جوری می تونه اونو تائید کنه و اگر رهبر با یک نظر می تونه تائید صلاحیت کنه پس شورای نگهبان می خوایم چه کار ؟!
حالا هم با کارهایی که احمدی نژاد کرده و در چند جبهه فاتحه رو خونده (اقتصاد ، روابط خارجی ، فرهنگ و هنر و ...) حضور خاتمی می تونه نقطه امیدی باشه برای جبران گذشته . البته به شرط آنکه :
1- خاتمی و یا نمایندگان درجه 1 اصلاح طلب رد صلاحیت نشوند.
2- انتخابات سالم برگزار بشه .
3- مردم این بار برای تعیین سرنوشت خودشون رای بدهند نه مثل دوره قبل که احمدی نژاد با 5 میلیون رای از 34 میلیون رای به دور دوم رفت ولی اگر حضور مردم رو در سال 76 به یاد داشته باشید خاتمی با 23 میلیون رای از 31 میلیون رای انتخاب شد.
4- به چرندیات پیرامون خود که می گن خاتمی فقط حرف زد و ... با علم به همه شرایط توجه کنید و تصمیم گیری کنید. خاتمی اصلاحات فوق العاده ای رو می خواست انجام بده (حذف رهبری در نظام جمهوری بعد از فوت رهبر فعلی ، محدود کردن اختیارات شورای نگهبان ، انتخاب رئیس سازمان صدا و سیما و فرمانده نیروی انتطامی توسط دولت و ... ) این اصلاحات به نفع پیشرفت مملکت ماست . ولی متاسفانه مانع تراشی ها و دشمنی ها با خاتمی باعث شد نه تنها نتواند کارهای خود را انجام دهد که باعث شد محبوبیت عمومی وی کاسته شود.
به هر حال این خودمان هستیم که در هر برهه از زمان می توانیم سرنوشت خود را مشخص کنیم . به تاریخ رجوع کنید انقلاب مشروطه ، انقلاب 57 ، دوم خرداد 76 و ...
از همین الان به فکر باشید و تصمیم گیری کنید.
۱۳۸۷ مرداد ۸, سهشنبه
My Birthday , تولد من
Hello dear all, Today is my Birthday. I was born on Saturday July 30th 1983 , 12PM in Mehr hospital in Mashhad. I like my mother and I hope she and all mothers in the world have a good and happy life.
۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه
بین التولدین
بهمین مناسبت منو رحمان یک سری هدیه (باتفاق TShirt ) گرفتیم. ;) بعدش هم رفتیم 4 نفری یک جا ناهار خوردیم خیلی خوشمزه بود جاتون خالی .
۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه
Present نرم افزار به فنی و حرفه ای
6.5.87
۱۳۸۷ مرداد ۳, پنجشنبه
به یاد خسرو خاطره ها ...
سلام خسرو جان
بيخبر گذاشتي و رفتي. بدون خداحافظي!
دو هفته پيش هم كه آخرين جايزهات رو گرفتي، روي صحنه لام تا كام حرف نزدي. از گوشه صحنه اومدي بالا و آروم جايزهات را گرفتي؛ براي سي سال حضور پرشور و شوقت در سينمايي كه اين روزها چندان شور و شوقي در آن نيست.
فقط لبخند زدي و رفتي پايين و لاي جمعيت گم شدي. خوب اگه قرار بود بري و پشت سرت رو هم نگاه نكني، چند كلمهاي براي ما كه پشت سرت بوديم، حرف ميزدي!
يادمه وقتي آمدي رو صحنه، حالت خوب بود.
آخه يكي دو بار ديگه كه اين اواخر روي صحنه اومدي و ديدمت، حالت زياد خوب نبود. ولي اين دفعه، همه خوشحال شديم. فقط نميدونستيم داري ميري. نميدونم خودت ميدونستي يا نه. ميگن آدماي خوب قبل از رفتن، حالشون خيلي خوب ميشه؛ چون دارن ميرن يه جاي خوب. ما از كجا بايد ميفهميديم كه اين حال خوب نشانهي چيه؟ هميشه بعد از اينكه اتفاق ميافته، ميفهميم. ولي فكر كنم خودت ميدونستي؛ چون هيچي نگفتي و اونجوري فقط لبخند زدي. شايد داشتي خداحافظي ميكردي و ما نميفهميديم. ولي چه خداحافظي باشكوهي! خيليها آرزو دارن در اوج خداحافظي كنن؛ اما نميتونن. شايد هم اون لبخند همين معنا رو داشت. شايد اگر حرف ميزدي، همهي خداحافظيات ميشد همون چند تا كلمه؛ ولي چون هميشه شاعر بودي، فقط مهربان و با سپاس نگاه كردي و لبخند زدي. حالا كه فكر ميكنم، ميفهمم اينجوري بيشتر حرف زدي.
من هي بايد از تو ياد بگيرم. يادته سالها پيش وقتي از مشهد به تهران آمدم، تو روي صحنههاي تئاتر ميدرخشيدي. من كلي دويدم تا روي صحنه بيام و ديده بشم.
بعدها هم كه تو روي پرده سينماها ميدرخشيدي، باز هم من كلي دويدم تا روي پرده بيام و ديده بشم.
يادته من اولين فيلمم رو كه بازي كردم، تو «هامون» بودي. من يادمه كه در فيلم «كيميا»، دست منو ميگرفتي. كلي حال ميدادي كه رو بيام و ديده بشم. بعد هم فقط يك بار ديگه شانس داشتم در كنار تو بازي كنم؛ تو فيلم «درد مشترك»، چه بامسما.
ارتباط من با تو، مثل كوهنوردها با كوههاست. هر قلهاي رو كه فتح ميكنن، ميبينن پشتش يه قلهي بلندتر هست. من هرچي ميدوم، تو يه قدم جلوتري؛ مثل الآن. جلوتري ديگه عموجون. رفتي اونور. نميدونم چقدر ديگه بايد بدوم تا به اونور برسم، تازه نميدونم در چه وضعيتي ميام اونور.
پس از اونور يه دعايي براي من بكن. ميگن دعاي اونوريها براي اينوريها زودتر مستجاب ميشه. اينجوري كه تو رفتي، كلي «خدابيامرزي» و «يادش بخير» و «حالهاي خوب» و «يادهاي خوب» و .. بدرقهي راهته.
من كه شاهدم، خودتم اگه حالشو داشته باشي، يه نگاهي به اينور بندازي ميبيني.
دست پر رفتي ديگه. ميبيني چقدر از من جلوتري! كلي بايد بدوم تا موقع رفتن دستم پر باشه.
البته جات پيش ما خاليه. هنوز سينماي ايران كلي با تو كار داشت. ولي خوب مثل به دنيا آمدنه ديگه. موقعش كه برسه، بايد متولد بشيم. ما يه تولد رو ديديم؛ تو دو تا؛ تولدت مبارك.
ميدونم اونجا كلي از بر و بچههاي سينما و تئاتر اومدن پيشوازت. حتما كلي هم تدارك ديدن.
ما كه اون دنيا به بازيگريمون ادامه ميديم. اونجا هم حتما نمايش هست. اونوريهام حتما به سرگرمي احتياج دارن. پس اونجا بيكار نميمونيم. وقتي مردم رو سرگرم ميكنيم و حالشون خوب ميشه. يه خدابيامرزي به ما و پدر و مادرمون ميگن ديگه. وقتي مردم تو خيابون تو رو ميديدند و بياختيار لبخند ميزدند، خودش خدابيامرزيه ديگه. وقتي مردم ميفهمن كه تو رفتي و ديگه ميون ما نيستي، گريه ميكنن و جاتو خالي ميكنن، خدابيامورزيه ديگه.
ميبيني خدا چه لطفي به تو داشته كه اين موقعيت و جايگاه رو بهت داده. پس اونطرف هم حتما تحويلت ميگيره و ميبردت روي صحنهها و پردههاي اونجا، كه بازم مردم اونور ببيننت و حالشون بهتر بشه و خدابيامرزي ادامه داشته باشه.
به اميد ديدار»
رضا كيانيان
۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه
افتتاح وب نوشت
با سپاس از شما
87.5.2